دور زماني است در اين انديشهام كه بيايم و در اينجا از نو نوشتن آغاز كنم ليك هر روز و هر روز به روز بعدي وا ميگذارمش. امروز اما برق دفترمان رفت و وسوسهي كاغذ و خودكار به ياري آمد. شاخ غول را شكستم.
هميشه نوشتن جزو دغدغههايم بود، خواه روزنويسهايي بي هدف كه به آتش ميسپردمشان، خواه دفترهاي خاطراتي كه نقش همدم و همصحبتم داشت، خواه داستان و شبه داستان و شعروارههايي بيهدف، خواه مطالبي پراكنده براي راديو تهران و جنگ شبانهي زيبايي كه داشتيم و ريشه به تيشهاش كشيدند «تهران در شب چهارشنبه شبها» و خواه نيز ناخواه. ولي هر بار به نوعي پنهاني و بينام و يا با نام مستعار. اين هم برايم پرسشي است كه چرا اين همه از نماياندن خود گريزانم؟ مگر چه تفاوتي با ديگران دارم كه چنين خود را خاص ميپندارم؟ پرسشي كه پاسخ روشني برايش نميشناسم. شايد ترسي ناشناخته از ديدهشدن آني كه هستم و بيپرده ماندن نگاه و انديشهام. مگر چه ميشود؟ نميدانم، ليك از آن گريزانم. سه سال از تمامي آن روزها گذشته و سه سال بود كه آنقدر خود را نديد گرفتم كه كمكم به پاك از ياد خود رفتم. بگذريم.
ميخواهم اين بار از نو بنويسم و اين بار با نام و نشان خود. كه يا ننويسم و يا اگر نوشتم، پنهانش نكنم. به خود سخت نميگيرم و با خود پيماني نميبندم هيچ كه شايدي رهايي بخش نيز بر سر راه خويش مينهم؛ شايد گاهگاهي آنچه ذهنم را به خارش مياندازد بدين جا ثبت كنم، خواه داستانكي باشد و خواه چندخطي بيهدف، خواه از زمين باشد و خواه از هوا، خواه از خاور خواه از باختر، هر آنچه خود آمد و ميل ماندنش بود، هر چيز. قصدم انتشار نوشته نيست، دنبال خواننده هم نميگردم؛ آهنگي نوست بدون ريتم و بينياز از شنونده.
ميخواستم نوشتههاي پيشين را پاك كنم و از صفر آغاز كنم، ديدم درست نيست جفاكاري كه هر چه جفا ديدم هنوز جفايي روا نداشتم. تغييراتي خواهم داد به آرامي در همه چيز الا نوشتهها! اينجا جايي ديگر است. اينجا جايي ديگر است، زين پس.
سهشنبه، آبان ۸
بازگشت
اشتراک در:
پستها (Atom)