سه‌شنبه، اسفند ۲۸

نوروزنامه

بهاران، به مهر روزگاران، به جوشش چشمه‌ساران، دامان سبز و پر راز و آکنده به شمیم شکوفه‌های پرناز و تپش و تلاطم غنچه‌های سراسر زیبایی و نیاز خود را به مهر اهورایی بر زمینیان و زمانیان بگشود.
بر شما باد این دریچه‌ی بهشت و دنیایی پاکی و نیکویی سرشت، و برترین آرزوهای سراسر سرسبز و زیبا. و به بالاترین مقام، پیروزی و بهروزی به امروز و هر روز و همه روز.

هر روزتان نوروز
نوروزتان پیروز
--
محمدرضا بهرامی
نوروز 1387

یکشنبه، اسفند ۱۲

خوشي و ناخوشي

دوست عزيز و مهربوني دارم كه هر چند وقت يكبار روي مسنجر سلامي ميده و احوالي مي‌پرسه. اينقدر شاد و سرخوش و صميمي برخورد مي‌كنه كه آدم ناخودآگاه احساس صميميت بهش دست ميده و پشت و روش يكي ميشه! منظورم اينه كه خودش ميشه! جون دارم ميكنم تا منظورم رو برسونم! يه جوري ميشه كه نميتونه جوري كه نيست خودش رو وانمود كنه! صداقت خونش ميزنه بالا و دقيقا هموني كه توي دلشه، بيان ميكنه! گرفتيد يا نه؟! در اين يك ماهه‌ي اخير هر وقت باهاش صحبت كردم ناخودآگاه صحبتمان كشيده شد به ناراحتي‌ها و غصه‌هايي كه هر روز و هر روز عذابم مي‌دن و متاسفانه با حالت بد و ناخوش‌آيندي ازش عذرخواهي و خداحافظي كردم و بعدش اينقدر ناراحت شدم كه از اندازه خارجه؛ نه به خاطر خودم كه براي من چيزي تغييري نمي‌كرد، براي اويي كه چنان سرخوشانه سلامم مي‌داد و من كه چنان غمگنانه خداحافظش مي‌گفتم. هميشه خواستم اين بوده كه اگر باري از دوش كسي بر نمي‌دارم، لااقل باري هم بر دوش كسي نگذارم، باورم هست اگر توان شاد كردن و شادي بخشيدن ندارم، كمينه شادي كسي را زايل نگردانم. كنون انگار توانم نيست. كم شده‌ام. گوهرم بر جاي نيست.تصميم گرفتم تا مدتي جز سلامي و حال و احوالي كوتاه، بيش هم‌صحبتش نباشم. درد كم نيست كه بخواهم بيشترش كنم. نوشتم كه يادم بماند لحظه لحظه‌ي اين بيش و كم‌ها. بدانم كجا بودم، كجا هستم و چه‌ها بر من گذشته و مي‌گذرد.