یکشنبه، آبان ۱۳

تقابل

از روبرو مي‌آمد. مثل هميشه آرام و سر به زير، با همان پوشش راحت و موهاي لخت كوتاه كه باد فرم شانه شدنش را به هم ريخته بود. نگاهم كرد، چشمان مهربانش نفسم را سنگين كرد، در دلم دوباره همان حس قديمي تپيدن گرفت... دستش را محكمتر فشردم و سر به زير افكندم. گويي هيچ او را نديده‌ام. درست است كه يك ماه بيشتر نيست كه تركش گفته‌ام ليك حال شوهري دارم كه به زور هم كه شده بايد دوستش بدارم!