آرش از دوران خدمتش تعريف ميكرد:
«... با آب يخ جورابم رو تميز شستم اونقدر كه بوي صابون ميداد. ارشدمون بهم گير داد و گفت جورابت هنوز بوي پا ميده. برو دوباره بشورش. هوا بدجور سرد بود و دستام از سرما سر شده بود از طرفي مطمئن بودم كه جورابم حسابي تميز شده. براي همين به جاي اينكه باهاش كل كل كنم و خودم رو خسته كنم، فوري جورابم رو گذاشتم تو دهنم! طرف خندهاش گرفت و قبول كرد و گذاشت برم ولي خب ديگه كار يادش داده بودم ديگه؛ هر وقت به يكي ميخواست گير بده، ميگفت جورابت رو بخور!»
۲ نظر:
خیلی بامزه بود. بهترین جوابی که می شد به همچین عادت گیری داد.
اول کامنتت رو روی مطلبم دیدم خواستم ببینم کی هستی، بعد اومدم دیدم وبلاگ جالبی داری، خوشم اومد، خواستم کامنت بذارم دیدم ای بابا، این ناصر اینجا هم کامنت گذاشته، هیچ کجای اینترنت از دست ناصر در امان نیست. خلاصه داشتم میگفتم وبلاگ باحالی داری، فقط به نظرم اومد زیاد به خودت گیر میدی که بنویسی یا ننویسی، همون انتقادی که از من هم کردی مربوط به همین نگرش هستش، انگار درگیری اصلیت اینه:نوشتن یا ننوشتن، مساله اینست. یه کم بیخیال باش، حسن وبلاگ از نظر من اینه که هر موقع عشقت کشید بنویسی، رهرو اینست یا رهرو آنست هم مال زمان مولویه، نه عصر اینترنت، نظر من اینه، با احترام
ارسال یک نظر