آخرین چراغ آپارتمان روبرو هم خاموش شد تا سهم شب از روشنایی، تنها کورسوی نارنجی پنجره من باشد و نور سفید چراغ برق. نه که همیشه خوابی راحت و خوش داشتم، آن ماگ بزرگ چای ساعت یازده شب هم مزید بر علت شد تا شبی این چنین پر خواب رقم بخورد.
قرار بود الان در جاده باشم، اگر برنامه در دقیقه نود و یک کنسل نمیشد؛ قرار بود امشب در کوهستان باشم، اگر برنامهی سفر پیش نمیآمد؛ حتی ممکن بود بچهها اینجا باشند، اگر قرارهای قبلی مانع نمیشد. توهم اختیاری است که بر زندگی داریم و دائما ناچارمان میکند دست به انتخاب و تصمیمگیری بزنیم و عاقبت هیچ هم دستمان نیست و فقط انرژی است که برای این تصمیمگیریها به هدر دادهایم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر