سرای من
جمعه، مرداد ۲۶
بیخوابی فقر است
جمعه، مرداد ۱۹
یک فیلم با دو تماشاگر
دوشنبه، مهر ۱۰
دیتا فروشی
جمعه، شهریور ۱۳
سهشنبه، اردیبهشت ۳
ترجمه
بلاخره ترجمهی داستانی رو که یک ماه بود دستم بود رو تموم کردم. اسمش هست «پدر روحانی، خاخام و خود شخص شیطان». یه داستان کوتاه طنز که میگن فانتزی محسوب میشه ولی من تمایلی ندارم جز طنز چیز دیگهای بخونمش!
داستان قشنگیه، ضد دین ولی به شدت بامزه! پدرم دراومد تا ترجمهاش کردم تازه اون هم کلی توش دست بردم و میشه گفت ترجمهی نسبتا آزادی از کار دراومد.
برگردان مطالب طنز همیشه کار بسیار سختیه چون باید در فرهنگ مبدا مفهومی رو خوب درک کنی و بعد در فرهنگ مقصد معادل مناسبی برای همون مفهوم پیدا کنی. برای من تازه کار کاملا نابلد، واقعا کار شاقی بود!
فعلا دادم دست دوستی برای بازخوانی و قرار شده بعد دوباره بهم برش گردونه که خودم هم از نو بررسیش کنم -فرصت نکردم بعد از ترجمه، یک بار کارم رو بخونم و سر و شکلش رو مرتب کنم!- بعد هم احتمالا بره روی سایت آکادمی فانتزی. اگه رفت که لینکش رو اینجا میگذارم ولی اگر نرفت، خب احتمالا کل داستان رو در چندین قسمت به صورت سریال همینجا پخش کنم! پانزده صفحهی آ-چهاره آخه!
پنجشنبه، فروردین ۲۲
عدل الهی
شنبه، فروردین ۱۷
بازی زندگی
ولی بازی زندگی اینگونه نیست... با تمام شایستگیهایی که دارید و شما را به مرحلهی فینال رسانده، اگر مسابقهی نهایی را واگذار کنید، هیچ چیز به دست نخواهید آورد. برندهی بازی ردهبندی که شما پیشتر شکستش دادید و به مراتب از او برترید، مدال نقرهای را به گردن خواهد آویخت که هیچ در شان آن نیست. مدال برنز به دیگری خواهد رسید که حتی به نیمهنهایی هم راه نیافته! بیعدالتی و بیانصافی در بازیای که خداوند عادل و منصف برایمان ساخته و پرداختهاش کرده است!
بازی زندگی، بازی ناجوانمردانهای است که اگر در آن مردانه ظاهر شوید، تا برندهاید، برندهاید و چون زمین خوردید، بزرگترین بازنده!
سهشنبه، اسفند ۲۸
نوروزنامه
بر شما باد این دریچهی بهشت و دنیایی پاکی و نیکویی سرشت، و برترین آرزوهای سراسر سرسبز و زیبا. و به بالاترین مقام، پیروزی و بهروزی به امروز و هر روز و همه روز.
هر روزتان نوروز
نوروزتان پیروز
--
محمدرضا بهرامی
نوروز 1387
یکشنبه، اسفند ۱۲
خوشي و ناخوشي
یکشنبه، بهمن ۲۸
قرباني گاو
... روزي همهي حيوانات و پرندگان گرد آمدند تا درماني براي مرگ بيابند. قرار بر اين شد كه سلطان حيوانات در اين جمع حاضر شود و از خدا بخواهد دارويي براي درمان بيماريهاي كشنده به آنان بدهد. سلطان موافقت كرد و قرار بر اين شد كه سلطان و خدا و ديگران در محوطه عمارتي بزرگ گرد آيند، پس گاو را به نگهباني گماشتند تا مرگ در جمع آنان نيايد.
خدا در آمدن تاخير كرد و حيوانات پراكنده شدند. گرسنگي بر گاو غلبه كرد و به جستجوي چيزي براي خوردن برآمد، پس در درون ساختمان چيزي براي خوردن يافت و بيدرنگ آن را خورد. وقتي خدا فرارسيد ديد كه دارويي كه براي درمان مرگ مهيا كرده بود خورده شده است. خدا خشمگين از حيوانات پرسيد: «چه كسي داروي مرگ را خورده است؟» مار كه از كنار ساختمان دور نشده و گاو را ديده بود ماجرا را به خدا باز گفت. خدا خشمگين حيوانات را فراخواند و آنان را گفت: «به هنگام بيماري، داروي خود را از گاو دريافت كنيد». و چنين است كه مردمان به هنگام بيماري گاوي قرباني ميكنند.
برگرفته از: اساطير آفريقا/ جئوفري پاريندر/ باجلان فرخي/ نشر اساطير