چهارشنبه، دی ۲۰

سوگ سفركرده

گاه خوابهايم شگفت وارانه زود تعبير مي شود. اي كاش به قدر همين يك خواب زن بودم و خوابم چپ...اولين مرگ را در زندگي ام تجربه كردم. تا كنون هيچ از عزيزان از دست نداده بودم و غم هجراني چنين نچشيده بودم. مادربزرگم تاب اين دنيا نياورد. يك هفته پيش. شفاي عاجل و كامل الهي گرفت و رفت. ما مانديم و غم جاي خالي اش. مي دانست كه رفتني است. همه كارهايش كرده بود. هر عيدي كه ميشد و اين عيد تولد هر يك از امامان و يا هر عيد مذهبي و باستاني كه بود عيدي مي دادمان. بار آخر عيد قربان بود. آخرين گوسپند قرباني حاجيه بودنش را هم ذبح كرد و عيدي دو عيدمان با هم داد. هم عيد قربان و هم عيد غدير پيشاپيش. فرداي همان عيد قربان حالش به هم خورد و مثل هميشه بي آزار و بي زحمت روز بعدش پر كشيد و رفت. اي كاشي به دلم ماند كه چرا روز عيد قربان نرفتم و آخرين عيدي ام را از دستان استخواني و مهربانش خود نگرفتم. با هم بوديم كه رفت. بالهايش اما نشانم نداد. در اورژانس بيمارستان پس از يك روز به كما رفت. آن چشمان هميشه مهربان و براق كدر شد. چشماني كه به زندگي هيچگاه گريان نديدم. هميشه مهربان بود و هميشه دوست. هيچ نديدم گلايه اي كند و نشنيدم گلايه اي از او كرده باشند. از آخرين بازمانده هاي نسلي بود كه ديگر هيچ كدامشان نيستند. آناني كه دلشان چون دينشان پاك بود. ديروز سر خاكش براي هفتم جمع بوديم. يك هفته از آن رفتن گذشته بود ولي هنوز نتوانسته بودم به خودي برسم. همه اش مراقب اين و آن كه محتاج ترند. گويي همه در اين جهان از من بي تاب ترند. ديروز بلاخره توانستم دمي خود بيابم. پشت تاج گل تكيه داده شده بر سنگي كه نامش به سينه داشت. اشكهايي كه كنون پهناي صورتم بي صدا گرفته، بي پرده و بي فكر به ديگران جاري بود. ماماني... عيد است امروز هم. عيد غدير است كه به نام حضرت علي مي خواندي. حضرت علي كه همنام پدرت بود. پدرت كه داستان از شهر و ديار كندن و عازم يك ساله ي نجف شدنش برايم تعريف كردي. ماماني، پاشو مهماني ات آمديم، پاشو عيدي مان بده... پاشو. هيچگاه گريان نديدمش. هيچكس گريه اش به ياد ندارد. هميشه مي گفت به جاي گريه حمد و قل هو الله بخوان. صلوات بفرست. فاتحه بخوان. گريه چه فايده دارد؟ اما گريه ام بي امان است. اشكها راه خود مي خواهند و رهايي حق خود. بي صدا بيايند مشكلي نيست. فقط بابا نفهمد كه براي احوالش خوب نيست. مامان نفهمد كه دوباره گريه اش سر مي گيرد. ديگران نفهمند كه اگر بفهمند دوباره شروع مي كنند و آن وقت باز بايد برخيزم به كمك و ياري شان و باز خلوت سوگ خود از دست مي دهم. سوگ نه براي مادربزرگ كه ايمانم چون بهشتي باشد جاي اوست. سوگ براي ما ماندگان و تنها شدگان. خدا بيامرز همه كارهايش كرده بود. همه كار يعني همه كار. حتي خرج كفن و دفن و مراسم ختم و هفت و خيراتش را هم حساب كرده بود و پولش را جدا جدا بسته بود و آماده كرده بود. حتي حساب صدقه ي پس از غسل ميت خودش را هم كرده بود و يك پانصدي توي پلاستيكي جدا گذاشته و رويش نوشته بود. هيچوقت در زندگي زحمتي به كسي نداد و خدا را شكر بي منت زندگي كرد تا آخرين دم. اسير بستر نشد. بزرگوارانه زندگي كرد و بزرگوارانه پر كشيد. اگر بخواهم همينطور بنويسم به قدر ساعتها حرف است و حرف. خواننده كه نمي شناسدش شايد گمان تعريف بيجا برد. براي آنان كه او را مي شناختند اما نقلي ديگر است. هر چه بگويم كم است.
دلم سنگين است از خود و سبك از براي او. راهي براي خيرات بر روي شبكه نمي شناسم. حلوا و خرما نمي توانم به فاتحه اش پخش كنم. بر سر من منت نهيد و فاتحه اي برايش بخوانيد. هيچكس بي نياز از فاتحه نيست حتي پيامبر. در خيري است به روي خودمان. باشد كه ما نيز آمرزيده شويم.
بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين...

هیچ نظری موجود نیست: