چهارشنبه، دی ۲۷

بهترين روزهاي عمرش

نه اهل سياستم و نه از سياست بازي خوشم مي آيد.از وقتي روزنامه ي شرق را توقيف كردند- تنها روزنامه اي كه به نظرم ارزش خواندن داشت و حرفه اي كار مي كرد و قشر روزنامه نگار تحصيل كرده و آگاه در آن مشغول به كار بودند- عمده ي شرق خوانان مقابل دكه ي روزنامه فروشي كه مي رسيدند، احساس يتيم بودن دستشان مي داد! روزنامه ها همه ديگر يكي شده بود و همه يك دست. ديگر ساز مخالفي ميانشان نبود و يا بهتر بگويم اخبار كاناليزه نشده! بعضي ها كه به كل قيد روزنامه خواندن را زدند و بعضي ديگر هم نزديك ترين مشابه از نظر خط مشي سياسي به آن يعني اعتماد ملي را برگزيدند. تهران امروز هم هست ولي به نظرم هنوز نتوانسته شخصيت لازم را چه از ديد نوشتار و چه از نگاه جذب مخاطب، به دست آورد. شرق مي خواندم بيشتر براي اخبار علمي و ورزشي اش و گاه صفحه ي اقتصادي و كمترين نگاهم به سياست ورزي هايش بود، ولي حال كه اعتماد ملي را ورق مي زنم، مي بينم تنها سياسي اش هست كه قابل خواندن است و آن هم از آن روي كه آن سوي اخباري كه باقي رسانه ها در بوق و كرنا مي كنند را چاپ مي كند. ستون «دماسنج» مسيح علي نژاد اغلب خواندني است. نوع روايتش نه مانند شمشير برنده كه به سان گرفتاري همچون من و ما در اين آشفته بازار جامعه ي غيرآرماني مان (نخواستم ديستوپيا بخوانمش!) نالان و دردكشيده است. مطلبي كه پس از ديدار رئيس جمهور از دانشگاه اميركبير نوشت، در واويلايي كه هر كس به هر سمتي كه بود جبهه اي سنگين گرفته و با تمام توان بر ضد طرف ديگر آتش پراكني مي كرد (شما بخوانيد داد و دعوا و تهمت و افترا مي بست،) آنقدر متين و مظلوم بود كه تا چند روز فكرم را مشغول نگاه داشته بود. مطلب ديروزش نيز اشاره به فصل بودجه ريزي (البته فصلش كه گذشته! چيزي به امتحانات شهريور مي ماند) و تقابل مجلس و دولت بر سر كلياتش (اينقدر اوضاع به سامان است كه ديگر همه قيد جزئيات را زده اند!) و از آن سوي، در اين وانفساي اقتصادي و اجتماعي كشور كه بحران سياسي اش سر به فلك كشيده و بحران اقتصادي اش رهجوي برادر حزبي اش شده، حضور رئيس دولت در آن سوي كره زمين، كنار دوستان كمونيستش و تصميمشان براي تشكيل صندوقي دو ميليارد دلاري جهت مقابله با امپرياليسم، داشت. حين مطالعه ي آن، ياد مطلبي افتادم كه شب پيش در جايي ميان وبلاگستان خواندم. دوستاني كه امروز رئيس دولت بهترين روزهاي عمرش را ميان آنها سپري مي كند، همان سوسياليستهايي هستند كه نزديك به دو دهه ي پيش، امام خميني در نامه به گورباچف خطاب قرارشان داد و نابودي شان را قريب الوقوع خواند! روزگاري است! امان! امان!

۵ نظر:

Mrs. Teacher گفت...

یه جایی خوندم که به جای دیستوپیا نوشته بود دژستان
اگه از بیرون این دایره به اونها که دارن توش می رقصن نگاه کنی اون وقت احساس می کنی با چند تا بچه طرفی که یه نفر برای ساکت کردنشون یه مقدار اسباب بازی ریخته جلوشون و سرشون رو گرم کرده
به دنیا مشغولن!

ناشناس گفت...

به نظر بنده جام جم هم برای کسی که دنبال سیاست و سیاست بازی نباشد! گزینه بدی نمی تونه باشه.مخصوصا که برخی از مقالاتش خواسته یا نا خواسته سیاسی میشه و نویسنده یکی به خودی و یکی به دیگری می زنه و آن هم خواسته نا خواسته دو طرفه میشه.فکر کنم راز بقای این روز نامه همین باشه که بطور قطعی جانب فرد یا افرادی را نمی گیرد و هم مزیت و عیب را همزمان می گوید.
شاد باشید
پ ن: ممنون به خاطر کامنت تون

ناشناس گفت...

متاسفم روزنامه خوب گیرت نمی آد. انگار خیلی از شرقی ها رفتند اعتماد. می تونی امتحانش کنی. راجع به سفر هم من کلا گروه خونی ام با سوسیالیستها نمی خوره ولی بعضی ها مثل آقای ابطحی دیگه ناجوانمردانه انتقاد می کنند و فراموش می کنند آقای خاتمی اولین رییس جمهور ایران شد که به کوبا رفت.

ناشناس گفت...

انصافا پس از شرق دیگه روزنامه نداریم
اما به نظرم اعتماد خالی باز از اعتمادملی اون شیخ لر بهتره

ناشناس گفت...

پست ویبره خیلی جالب بود :)متاسفانه در دنیای ارتباطات هستیم اما منبع موثقی برای دریافت اطلاعات وجود نداره ! حتی همون اقتصادی و ورزشی! انگار همه چی با سیاست قاطی شده و افکار سیاسی بدجوری توی جامعه ریشه دونده !ا