چهارشنبه، دی ۲۰

روزمرگي

وقتي حرفي براي گفتن نداري، الكي حرف نزن!

پ.ن
دلم مي خواهد بنويسم و از اين حالت كرخي به در آيم ولي گويا هنوز توانم نيست!

پ.پ.ن
چيزي براي نوشتن پيدا كردم! صبح سوار اتوبوس شدم و ديدم مردي شهرستاني پي آدرس بيمارستاني مي گردد كه سه نام دارد و جالب كه هر كدام از اين سه نام متعلق به بيمارستاني در يك سر شهر بود! سعي كردم راهنماييش كنم. آدرس اولي را كه گفتم و البته اضافه كردم كه از آن گذشتيم، فورا پياده شد و مسير را برگشت. مانده بودم كه خدايا بلاخره فهميد كجا مي خواهد برود يا تن به قضا داد و اولين نشاني را چنگ زد!

پ.پ.پ.ن
قيافه اش به بيمارها نمي خورد، اميدوارم اگر بيماري دارد شفاي عاجلش باشد كه يك سالي مي شود يك پايم در بيمارستانهاي مختلف به پاي اين و آن است و خوش مي دانم درد كجاست و درمان ناكجا!

۱ نظر:

Mrs. Teacher گفت...

have you ever forgotten the password you type everyday???
i feel old and far. need your hands...pls let me see you sooner this time. PLEASE!