سه‌شنبه، دی ۲۶

گل و ياد قديما

اين رو خوندم، ياد قديما افتادم! انگاري گلها هم پدربزرگ مادربزرگها رو بيشتر دوست دارند.
از بچگي گل شيپوري رو خيلي دوست داشتم. چون گل بزرگ و تو چشم برويي داشت و هميشه گل رو با چنين قد و بالايي مي شناختم. ماماني و آقاجانم چندتايي گلدون شيپوري داشتند كه توي زمستون پيازش رو مي كاشتن و براي شب عيد گلهاي درشت قرمز و صورتي و سفيد رنگش درميومد. ما هم مي رفتيم و يكي از گلدانهاي خوبش را براي خودمان سوا مي كرديم و مي برديم و تا زماني كه همشهري بوديم، همين آش بود و همين كاسه.
نكته اينجاست كه ما و بقيه ي قوم و خويشان دست اولمان، همگي تلاش كرديم خودكفا شويم و شيپوري سال نومان را خودمان بكاريم و حتي بابا يك بار در سفري كاري به محلات، پيازش را سفارشي از آنجا خريد و آورد ولي هيچكدامشان گل نزد و فقط برگ سبزي بالا آمد! معتقد شديم كه شيپوري فقط بايد به دست آقاجان كاشته شود و ماماني رفع و رجوعش كند!

۱ نظر:

Mrs. Teacher گفت...

شاید کاشتن گل یه دل سبز میخواد به قول انگلیسی زبون ها انگشت سبز می خواد. چیزی که ما تو همهمه ی ماشین و نون شب یه جایی جا گذاشتیم!